ماریو بارگاس یوسا، نویسنده ی بزرگ و برجسته ی پرویی و برنده ی جایزه ی نوبل ادبیات در سال 2010 میلادی است. بارگاس یوسا اکنون مردی سالخورده با موهایی سفید است اما هنوز هم جذبه و متانت خاص خود را حفظ کرده است. او تقریباً در تمام زندگی خود، صبح ها را به نوشتن اختصاص داده و در طول 55 سال، 59 کتاب منتشر کرده است که در میان آن ها، تعدادی از برترین رمان های نیم قرن اخیر به چشم می خورند: «گفتگو در کاتدرال»، «سور بز» و «سال های سگی». این نویسنده در مصاحبه ای با مجله ی «پاریس ریویو» در سال 1990 گفت:
اگر نمی نوشتم، بدون هیچ تردیدی مغزم را منفجر می کردم.
نویسندگی برای بارگاس یوسا همیشه سلاحی در برابر ناامیدی و استبداد بوده است و آثار او همواره تلاشی برای مقابله با امواج جریانات سیاسی و فکری آسیب زا بوده اند. او مدافع آزادی های فردی و دموکراسی در آمریکای لاتین است و انتقادهای تندش از مقام های سیاسی، دشمنانی را چه در میان سوسیالیست ها و چه میان محافظه کاران برای او به وجود آورده است. به عقیده ی یوسا، مورد احترام ترین خصیصه در انسان ها، تمامیت و ثبات قدم است و در حالی که پافشاری او بر گفتن یا انجامِ دقیق و بدون کم و کسرِ باورهای خود باعث به وجود آمدن مشکلاتی در زندگی شخصی اش شده، اما مهمترین عنصر سازنده ی دوران حرفه ای نویسندگی او نیز بوده است.
بارگاس یوسا تا ده سالگی، در کنار اعضای خانواده ی مادرش که افرادی خوش مَشرب از طبقه ی متوسط اجتماع بودند، از دوران کودکی لذت می برد. پدربزرگ و مادربزرگ، و دایی ها و خاله های ماریو با کارهای عجیب او بسیار مهربانانه برخورد می کردند؛ کارهایی مثل جاسوسی از آدم ها روی درخت یا آوردن تمام هم کلاسی هایش به خانه برای خوردن چای! به ماریو گفته بودند که پدرش در آسمان زندگی می کند و او هر شب قبل از خواب، عکسی از پدر را می بوسید. اما حقیقت این بود که پدرش، ارنستو بارگاس، زنده بود؛ ارنستو چند ماه قبل از به دنیا آمدن فرزندش، مادرِ ماریو یعنی دورا یوسا را ترک کرده بود. اما در سال 1946، ارنستو و دورا دوباره به هم بازگشتند و ماریو را به شهر لیما، پایتخت پرو، بردند.
بارگاس یوسا درباره ی این زمان می گوید:
در زمانی که قرار شد با پدرم زندگی کنم، خیلی تنها بودم و احساس بیگانگی می کردم؛ از افرادی دور افتاده بودم که خانواده ام بودند. در آن زمان، کتاب خواندن نجاتم داد.
او خود را در رمان های نویسندگانی چون الکساندر دوما، ویکتور هوگو، چارلز دیکنر و اونوره دو بالزاک غرق کرده بود و رویای یک زندگی سرشار از ماجراجویی را در سر می پروراند. یوسا در این باره می گوید:
این راه شگفت انگیزی برای فرار از شرایط وحشتناکی بود که داشتم.
بارگاس یوسا در کتاب «ماهی در آب» که شرح حال زندگی اوست، در مورد این شرایط وحشتناک می نویسد:
وقتی پدرم کتکم می زد، از نظر روحی از هم می پاشیدم و ترس بارها مرا وادار می کرد که با دستانی گرده کرده با التماس از او تقاضای بخشش کنم. اما این کار من، او را آرام نمی کرد. او به کتک زدن من و فریاد کشیدن ادامه می داد و تهدید می کرد که به محض رسیدن به سن قانونی، من را به ارتش خواهد فرستاد تا در مسیر درست قرار بگیرم. وقتی که نمایش تمام می شد و وقت آن رسیده بود که مرا در اتاق حبس کند، نه درد مشت و لگدها بلکه خشم و انزجار از خودم باعث می شد شب را نخوابم و در سکوت گریه کنم؛ خشم و انزجار از این که چرا آنقدر ترسو بوده ام و خود را به آن شکل جلوی او حقیر کرده ام.
داستان و شعر، پناه و راه فرارِ ماریو از استبداد خانگی پدرش ارنستو بود؛ اما علاوه بر این، به نوعی مخالفت و اعتراض او نیز به حساب می آمد. پدرش عقیده داشت ادبیات، بلیت ورود به یک زندگی ناموفق و کار آدم های مست و منحرف است. ارنستو برای تبدیل پسرش به مردی واقعی، او را در چهارده سالگی به آکادمی نظامی لئونکیو پرادو فرستاد. بارگاس یوسا در این باره می گوید:
من به لئونکیو پرادو رفتم چون پدرم فکر می کرد ارتش، بهترین درمان برای ادبیات است؛ اما او در عوض، موضوع اولین رمانم را به من داد!
کتاب «سال های سگی» هنوز هم مخاطبین را با ارائه ی تصاویری شوکه کننده از زندگی دانشجویان افسری حیرت زده می کند. این رمان، به عنوان یکی از اولین آثار برجسته و موفق در عصر طلایی ادبیات آمریکای لاتین، موسوم به «بوم»، در نظر گرفته می شود. دیگر نویسندگان برجسته ی این عصر، گابریل گارسیا مارکز، خولیو کورتاسار، کارلوس فوئنتس، خوان رولفو، میگل انخل استوریاس و گیلرمو کابررا اینفانته هستند.
می گن جناب سرهنگ با مشت اوئارینا را زد، شاید هم زده باشد: «اوئارینا تو کثافتی.» آبروشو جلو وزیر بردیم، جلو سفیرها، می گن درست و حسابی زیر گریه زد. اگه به خاطر جشن روز بعد نبود موضوع به همین جا خاتمه پیدا نمی کرد، دستت درد نکنه، جناب سرهنگ، ما رو مثل میمون به نمایش می ذاری. جلوی اسقف وادارمون می کنی مانور نظامی بدیم و ناهار دسته جمعی می دی، جلوی وزیر ها و ژنرال ها برامون مسابقه ژیمناستیک و دو میدانی ترتیب می دی و ناهار دسته جمعی می دی، دستت درد نکنه، دستت درد نکنه! از کتاب «سال های سگی»
کتاب «گفتگو در کاتدرال»، شاهکار بارگاس یوسا است. سبک نگارش مدرنیستی این اثر که ترکیبی از سبک آثار ویلیام فاکنر و اونوره دو بالزاک است، چشم اندازی کامل و جامع از برهه ای از تاریخ را خلق می کند. متأسفانه این رمان هیچوقت به اندازه ای که لایق آن است در ایالات متحده مورد توجه قرار نگرفت؛ یکی از دلایل این عدم توجه، ترجمه ی انگلیسی این رمان در نظر گرفته می شود. گرگوری راباسا که ترجمه ی درخشانش از کتاب «صد سال تنهایی» اثر گابریل گارسیا مارکز این کتاب را به اثری بسیار پرفروش در آمریکا تبدیل کرد، در مواجهه با سبک نگارش پیچیده ترِ بارگاس یوسا به مشکل برخورده است.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.